دلی به وسعت دریا
پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:زیبا,عاشقانه,رمانتیک,عبرت آموز,“رابرت دانیس زو” قهرمان مشهور ورزش گلف در آرژانتین، در یک مسابقه برنده شد و مبلغ زیادی پول برد.
در پایان مراسم و پس از گرفتن جایزه، زنی به سوی او دوید و با تضرع و زاری از او خواست تا پولی به او بدهد تا بتواند کودک بیمارش را از مرگ نجات دهد.
زن گفت که هیچ پولی برای پرداخت هزینه درمان ندارد و اگر رابرت به او کمک نکند کودکش از دست خواهد رفت.
قهرمان گلف درنگ نکرد و تمام پول را به زن داد.
هفته بعد یکی از مقامات انجمن گلف به رابرت گفت: “ساده لوح، خبر جالبی برایت دارم. آن زن اصلاً بچه مریضی نداشت که هیچ، اصلاً ازدواج هم نکرده است. او به تو کلک زده است دوست من.”
رابرت با خوشحالی جواب داد: “خدا را شکر، پس هیچ کودکی در حال مرگ نبوده اینکه خیلی عالیست!”
نگاه و فریاد
پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:زیبا,عاشقانه,رمانتیک,استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است؛ اما چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند اما پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند؛ هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهایشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
سنگ و سنگ تراش
پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:زیبا,عاشقانه,رمانتیک,روزی سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت میکرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد شد. در باز بود و او خانه مجلل باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: «این بازرگان چقدر ثروت دارد!» و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان شود؛ در یک لحظه به فرمان خدا تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد.
وی تا مدتی فکر میکرد که از همه قدرتمندتر است تا اینکه روزی حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه به حاکم شهر احترام میگذارند حتی بازرگانان؛ مرد با خودش فکر کرد: «کاش من هم حاکم بودم، آن وقت از همه قدرتمندتر میشدم!» در همان لحظه او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد و در حالیکه روی تخت روان نشسته بود، مردم همه به او تعظیم میکردند، احساس کرد که نور خورشید او را میآزارد و باخودش فکر کرد که خورشید قدرتش بیشتر است. سنگتراش این بار آرزو کرد که خورشید بشود و تبدیل به خورشید هم شد، بعد با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت، پس با خود اندیشید که نیروی ابر از او بیشتر است و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آنچنان شد. کمی نگذشت که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد؛ این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت با خود گفت که قویترین موجود در دنیا صخره سنگ است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. او همان طور که با غرور ایستاده بود ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خورد میشود. نگاهی به پایین انداخت وسنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
مجنون لیلی
پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:زیبا,عاشقانه,رمانتیک,کنار سیب و رازقی .. نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی .. بیخبر از دلبستگی
عـاشقم
ابر شدم صدا شدی .. شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی .. عشق شدم تو غم شدی
لیلای من دریای من .. آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو .. گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو .. گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بیخبر .. در کوچه های در به در
مست و پریشون و خراب .. هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت .. آروم بگیرد در دلت
کنار هر ستاره ای .. نشسته ابر پارهای
من از تبار سادگی .. بیخبر از دلدادگی
عـاشقم
ماه شدم ابر شدی .. اشک شدم صبر شدی
برف شدم آب شدی .. قصه شدم خواب شدی
لیلای من دریای من .. آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو .. گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو .. گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بیخبر .. در کوچههای در به در
مست و پریشون و خراب .. هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت .. آروم بگیرد در دلت
مازیار فلاحی
فقط چند لحظه کنارم بشین .. یه رویای کوتاه، تنها همین
ته آرزوهای من این شده .. ته آرزوهای ما رو ببین!
فقط چند لحظه کنارم بشین .. فقط چند لحظه به من گوش کن
هر احساسی رو غیر من تو جهان .. واسه چند لحظه فراموش کن
برای همین چند لحظه یه عمر .. همه سهم دنیامو از من بگیر
فقط این یه رویا رو با من بساز .. همه آرزوهامو از من بگیر
نگاه کن فقط با نگاه کردنت .. منو تو چه رویایی انداختی
به هر چی ندارم ازت راضیم .. تو این زندگی رو برام ساختی
به من فرصت همزبونی بده .. به من که یه عمره بهت باختم
واسه چند لحظه خرابش نکن .. بتی رو که یک عمر ازت ساختم
فقط چند لحظه به من فکر کن .. نگو لحظه چی رو عوض میکنه
همین چند لحظه برای یه عمر .. همه زندگیمو عوض میکنه
برای همین چند لحظه یه عمر .. تو هر لحظه دنیامو از من بگیر
فقط این یه رویا رو با من بساز .. همه آرزوهامو از من بگیر
منبع:عاشقانه
نکته های کوچک زندگی
سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:زیبا,عاشقانه,رمانتیک,زندگی,باید دانست
" جاده های زندگی را خدا هموار می کند
کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست ... "
پس اینقدر آه و ناله چرا ؟!
با بچه گیم جوانیت را گرفتم تو را به آن موی سفیدت مرا ببخش
دوستت دارم مادر
کاش دنیا یکبار هم که شده
بازیش را به ما می باخت مگر چه لذتی دارد
این بردهای تکراری برایش؟!...
&&&&&
هر روز این عشق یکطرفه را طی میکنم
یکبار هم تو گامی بدین سو بردار
نترس
جریمه اش با من !
&&&&&
میشه پروانه بود و به هر گلی نشست
اما بهتره مثل تو مهربون بود و به هر دلی نشست
&&&&&
دلم باغی پر از ریحان و گل بود /به روی رود عشقت مثل پل بود
نگاهم کردی و ویران شد این دل /مگر چشم تو از قوم مغول بود؟
&&&&&
کاش دنیا یکبار هم که شده
بازیش را به ما می باخت مگر چه لذتی دارد
این بردهای تکراری برایش؟!...
&&&&&
هر روز این عشق یکطرفه را طی میکنم
یکبار هم تو گامی بدین سو بردار
نترس
جریمه اش با من !
&&&&&
میشه پروانه بود و به هر گلی نشست
اما بهتره مثل تو مهربون بود و به هر دلی نشست
&&&&&
دلم باغی پر از ریحان و گل بود /به روی رود عشقت مثل پل بود
نگاهم کردی و ویران شد این دل /مگر چشم تو از قوم مغول بود؟
&&&&&
انگار که شاهرگ احساسم را زده باشی …
بند نمی اید دوست داشتنت .
&&&&&
من و باران، من و دریا، من و تو / من و شببو، من و فردا، من و تو
دوباره عاشقی را میسراییم / من و مجنون، من و لیلا، من و تو
&&&&&
اینجا زمین است ، زمین گرد است !
تویی که مرا دور زدی ..... فردا به خودم خواهی رسید !!!!
حال و روزت دیدنیست....
&&&&&
بجز دستت ندارم یار دیگر / بجز آیینه بازی کار دیگر
چو بستی چشم را آیینه بشکست / نگاهم کن فقط یک بار دیگر
&&&&&
چندیست در نبودنت به ساعت شنی می نگرم...
.
.
یک صحرا گذشته است...
&&&&&
خوش به حال آنکه قلبش مال توست / حال و روزش هر نفس، احوال توست
خوش به حال آنکه چشمانش تویی / آرزوهایش همه آمال توست
&&&&&
دلت را خانهی دریا نکردی / نگاهی بر من شیدا نکردی
درون چشم تو گم بودم، افسوس / گذشت عمر و مرا پیدا نکردی
&&&&&
واقعیت است جاذبه تو
از بس جذابی می خواهم تو را به نیوتن ثابت کنم . . . !
&&&&&
نگران نباش... امسال سرما نمیخورم ...آخه کلاهی که تو سرم گذاشتی تا گردنم را گرفته!!
&&&&&
از انتهای خیالت تا هر کجا که بروی بهم میرسیم زمین بیهوده گرد نیست
&&&&&
*میدونی کی میفهمی دنیادوروزه؟وقتی هرکی روکه دوستش داری بهت بگه:تاآخردنیاباهاتم!.
&&&&&
هیچکس با من نیست !...مانده ام تا به چه اندیشه کنم...مانده ام در قفس تنهایی...در قفس میخوانم... چه غریبانه شبی ست... شب تنهایی من!...
&&&&&
یادت هست جناق میشکستیم میگفتیم:یادم تو را فراموش * ولی امروز تمام استخوان هایم شکسته باز هم تو را فراموش نکردم.................همین
&&&&&
شنیدی که میگن یه تقدیر هزار تا تدبیر رو باطل میکنه؟آه ...ای امان از تقدیر که تدبیر با تو بودن رو برای همیشه باطل کرد !!!
از شمع یک چیز آموختم:ایستاده بمیرم بی صدا بمیرم به پای دوست بمیرم
--------------------------------------
سرخوش آن لحظه که از دوست سلامی برسد ... بی خبر باشی و از دوست پیامی برسد
--------------------------------------
پیامت زیبا ، مرامت بی همتا ، دوستیمون پا برجا ، به یادتم همه جا..!
--------------------------------------
چه کنم ای دوست که تو سلطان جهانی و من درویش خرابات تو ارباب وفایی و من نوکر ارباب
--------------------------------------
یه عاشق میگه اگه برات اتفاقی بیفته من میمیرم ، ولی یه دوست میگه اگه بمیرم نمیذارم برات اتفاقی بیفته ، پس من دوست تو هستم تا ابد ...
--------------------------------------
ای کاش قانون تمام دوستی ها این بود، یا رفاقت تعطیل ، یا جدایی هرگز...
--------------------------------------
|””””””””””|_:!””-., “@@”””””” “”@”‘ ده تن آجر فداى زیربناى وجودت ریفیق !
--------------------------------------
هزارتا رگ دارم و هزارتا رفیق ، اما تو شاهرگی و تک رفیق .
--------------------------------------
ای دوست همه چیز را فروختم جزآن صندلی که جای تو بود ! شاید آن روز که برمی گردی خسته باشی ....
--------------------------------------
به دشمنانت هزار فرصت بده که دوست تو باشند ولی به دوستانت حتی یک بهانه نده که دشمن تو شوند . . .
-------------------------------------
باوفا! مهر تو اندر جان ماست / زندگی بی دوستی زندان ماست
کم بزن آتش دل بی تاب را / یاد خوبت روز و شب مهمان ماست
-------------------------------------
هرقدر رفاقت بکنم می ارزی / اظهار صداقت بکنم می ارزی
آنقدر عزیزی تو برایم ای دوست / صدبار که یادت بکنم می ارزی
-------------------------------------
یه تکیه گاهی واسه این دل من / یه وقت نری جدا نشی تو از من
رفیق نیمه راه دل نباشی / چه سوتوکوره اگه تو نباشی
-------------------------------------
من یاد خوش دوست به دنیا ندهم / لبخند خوشش به حور رعنا ندهم
گر یاد کند مرا هر از گاهی چند / گرد رخ وی به چشم بینا ندهم
-------------------------------------
در حنجرهام شور صدا نیست رفیق / یک لحظه دلم ز غم جدا نیست رفیق
بگذار که قصه را به پایان ببرم / آخر غم من یکی دو تا نیست رفیق
-------------------------------------
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن ؟؟؟ / در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن / از دوستان جانی مشکل توان بریدن
جمله های زیبا
17 دی 1389برچسب:زیبا,مي گفت: بيدي نيستم كه با اين بادها بلرزم
راستي چرا شكست...؟!
*اين روزها " به مرگ طبيعي مردن " هم غير طبيعي شده است
* در دلش خانه داشتم، اما نشاني خانه ام را نمي دانست
* به ساعت نگو كي قرار داري، از حسودي خوابش مي بره
* نمايشگاهي از نقاشي هايش را نگاه مي كرد؛
پير مرد تابلو صدايش كرد: استاد، تو چقدر پير شدي...!
ُ* كسي كه از زندگي زيادي جلو مي زند به مرگ هم زيادي نزديك مي شود
* محبت لغت نامه عشق است...
* آنقدر در چشمانش نااميدي موج مي زد كه ساحل دلم پر غم شد
* براي آن كه در وقتش صرفه جويي كند، ساعتش را خاموش مي كند
* آن قدر دير به حرف هايم رسيد كه پليس جريمه اش كرد
* بعضي كارگاه شكلات سازي مي زنند، بعضي هم كارخانه مشكلات سازي...
* هنوز هم هر شب خواب مي بينم كه از خواب بيدار شده ايم
* بس كه تنها بود سايه اش هم تنهايش گذاشت
* گذشتم از گذشتم...
* چون رديفش بيست بود، هميشه ته ليست بود
* پاييز است و از مهر مي گذرم و پيش رويم بي مهري است
* عروس دريايي مي پرسد: اشك كدام عاشق آب دريا را چنين شور كرد...؟!
* يكي پول خرج ميكند كه برود دربند، يكي هم پول خرج مي كند كه نرود دربند
* چشمانش از شوق ديدار پر از اشك بود، آسمان خدا هم باريد
شوق ديدار لرزه بر اندامش انداخته بود كه زمين خدا هم لرزيد...
* يك پايش شكسته بود و تكيه به جايي نداشت، دلخوشي اش اين بود كه صندلي شاعر شده است...
* فرياد مي زد: تخته جمشي پانصد تومان...!
* براي اينكه حرفام براش عادي نباشه، با پست سفارشي فرستادمشون
* بعضي در 40 سالگي عاقل مي شوند و بعضي غافل
* بذار حيات خلوت دلم پشت بوم دل تو باشه...
* بس كه آجيل مشكل گشا گرون شده در خريدنش دچار مشكل شدم...
* مشكل بعضي ها در اين است كه مشكلي ندارند...
* بعضي براي كار زندگي مي كنند و بعضي ها هم براي زندگي كار
* بس كه آينه دلش كثيف بود، حرف دلم را نمي ديد